63 - بیهوش
سینه ها گور سرد و خاموش است
عشق از یادها فراموش است
خشکسالی است کشته دل را
چشمه ها خشکرود و بی جوش است
کندوی دل تهی زبوی عسل
ناله من زنیش بی نوش است
دل من عاشق است لیک بخویش
نه غلام و نه حلقه در گوش است
آفتابی است ذره پروریار
مهر او با دلم هم آغوش است
پشت من محکم از عنایت اوست
گر دلم بیخیال و کم هوش است
جلوه ای کرد دوست از رخ ماه
مرد صحرا هنوز بیهوش است
دل من عاشق است لیک بخویش
نه غلام و نه حلقه در گوش است
آفتابی است ذره پروریار
مهر او با دلم هم آغوش است
پشت من محکم از عنایت اوست
گر دلم بیخیال و کم هوش است
جلوه ای کرد دوست از رخ ماه
مرد صحرا هنوز بیهوش است