دوبیتی های شماره 1727 الی 1738
بکن کاری خدایا آب باشم
زلال و صاف و خوش آداب باشم
در آن وقتی که عقلم را گرفتی
بکن کاری که تا در خواب باشم
*******************
تو را محدود فکر و جا نکردم
در دل را زدی در وا نکردم
تو بامن بودی و هر جا که گشتم
تو را در هیچ جا پیدا نکردم
*******************
تو و ما را بدی کردن نشاید
خدا را فکر بد هرگز نپاید
اگر خواهی که هرگز بد نبینی
بزن حرفی کسی را بد نیاید
*******************
عصر ما عصر دیدۀ تر بود
زندگانی کسالت آور بود
آن یکی در نشیب و آن به فراز
همه چیزیش نابرابر بود
*******************
یک شب آرام در آغوش رود
گفتم و گفتم ز فراز و فرود
یار که با دیدن من رو گشود
مست غزل بود و مرا می سرود
*******************
درد من درد مرگ خواهر بود
پدر و مادر و برادر بود
داغ بسیار دیده ام اما
بدترین داغ داغ مادر بود
*******************
درد من درد گریه آور بود
دامن دیده و دلم تر بود
پدر من که زین جهان می رفت
روز یک شنبه روز مادر بود
*******************
کس نمیداند گنه کی می رسد
دامن پاک مرا کی می درد
کم فروشی کار ما درعشق نیست
گر ترازوی شما کم می کشد
*******************
دیوانه چو سر به خانه می زد
با مردم خانه چانه می زد
تا پی نبرد کسی به رازش
حرف و گپ بچه گانه می زد
*******************
می شد این عالم شما آباد
مست و غرق غرور و خرم و شاد
همه بودند غرق نعمت و ناز
اتفاقی اگر نمی افتاد
*******************
اگر چه راه نرمم چون چمن بود
فضایش کوه و دریا و دمن بود
ولی آزار بسیاری به من داد
به میخی که درون کفش من بود
*******************
دو الماسی که گوش یار من بود
چراغ راه شام تار من بود
بود کار رقیبم ساخت و سازش
ولیکن کند و کارش کار من بود