دوبیتی های شماره 1739 الی 1750
خدایا در وجودم صد شرر بود
گل آلالۀ آتش به سر بود
برای من جگر سوزست دنیا
برای آفرینش بی خطر بود
*******************
دوباره عشق تو در من اثر کرد
من دیوانه را دیوانه تر کرد
بشه تکرار و دیدم بار دیگر
نگاه نافذت شق القمر کرد
*******************
بده شعری که کس بر من نخندد
ره عشق سخن برمن نبندد
مرا درشعر دریای سخن کن
که آبش مثل مردابی نگندد
*******************
همیشه روی ماهت دلربا بود
میان ما دو عشقی بی صدا بود
دلم را بردی و هرگز نگفتی
که آن دلرا که بردی از خدا بود
*******************
سرم سرگشتۀ مهر و وفا بود
دو چشمانم به دنبال خدا بود
دلم چون کعبۀ لطف الهی
قدمگاه علی مرتضا بود
*******************
سرم بر روی پای یار من بود
تغزل ناز و شوخی کار من بود
دو بوسه از لبان او گرفتن
علاج این دل بیمار من بود
*******************
دلم را پاره کردی پاره تر کن
من بیچاره را بیچاره تر کن
دل شادی نمی خواهم من از تو
تو این غم خواره را غم خواره تر کن
*******************
در پیش رویم یه جلد کتابه
هر مطلب آن جام شرابه
جایی نوشته است زنهار زنهار
هر کس بخوابه حصّه اش به آبه
*******************
چه زیبا بود این افسانۀ من
فراوان بود آب و دانۀ من
بسمت مشرق و مغرب ندارد
اگر زیباست شهر و خانۀ من
*******************
شراب زندگی را دُرده ام من
قمار زندگی را برده ام من
برای سازه ای چون کوزۀ عشق
به نرمی چون گل پا خورده ام من
*******************
شبی که چشم خود را دوختم من
زغفلت آتشی افروختم من
ازین آتش که چون گل شعله می زد
درخت آرزو را سوختم من
*******************
چه می شد گر بدانم چیستم من
منم اویم شمایم کیستم من
به پیش خود درین دنیای فانی
گمانم هستم اما نیستم من