دوبیتی های شماره 1751 الی 1762
اگر چون بوته ها گل می کنم من
به عشق روی بلبل می کنم من
ولی از ترس خار و باغبانان
در عشق خود تجاهل می کنم من
*******************
یک عمر در احتساب بودم
و ندر پی انتخاب بودم
مردم سر من حساب کردند
هر چند که بی حساب بودند
*******************
چه به گویم ز یار و ادراکش
از اطاعات و طینت پاکش
آب بی من فرو نخواهد رفت
از گلو و لب عطشناکش
*******************
مرغ از آسمان و پروازش
شاعر از فکر نکته پردازش
هر یکی لاف می زند از خویش
مرد صحرا ز وسعت بازش
*******************
چو کوهی در سکوت و بی صدا باش
به وقت بی کسی ها کس نما باش
مشو مهمان خوان هرزه خواران
اگر گشتی سر خوان خدا باش
*******************
من بی خبرم تو باخبر باش
من مختصرم تو معتبر باش
چون سفرۀ سفره دار عالم
دریای گشوده خزر باش
*******************
شبی از دور گفتم ای گل ای یار
نگار سر خوش صد گونه آثار
حلالت باد ای یار پری وار
دلم را برده ای خوبش نگه دار
*******************
شبی با دیدن امواج دریا
دمادم می شدم پائین و بالا
برای من تماشا گاه ساحل
تداعی می نماید رقص پار را
*******************
به من گفتی که خواهان تو هستم
تو را من با دل و جان می پرستم
چنان در من اثر کرده ست حرفت
که تا دنیای دنیامست مستم
*******************
برای مردم خود باده بودم
به راه عاشقی دل ساده بودم
اگر جان مرا می خواست یاری
برای دادنش آماده بودم
*******************
خورشید گرفته در غروبم
مانند گلی در آب جوبم
کنجی بنشسته در درونم
مشغول هزار رفت و روبم
*******************
من و دل یک تن و یک بحر بودیم
یکی صحرا و آن یک شهر بودیم
مزاج سرد من همواره گوید
من و خورشید با هم قهر بودیم