دوبیتی های شماره 1763 الی 1774
من اگر نیک یا که بد بودم
در جدالی ز دیو و دد بودم
همۀ راه را که می بیند
من ره دوست را بلد بودم
*******************
قطره بودم ولی بخار شدم
مشت خاکی که کوهسار شدم
گر چه یک تن درین جهان بودم
تو شدم او شدم هزار شدم
*******************
تا که من همره مردم شده ام
مثل دریای طلاطم شده ام
آنچه پیداست که پیداست مرا
خواستم گم نشوم گم شده ام
*******************
قرآن نهفته را قرائت کردم
در کوثر دل غسل شهادت کردم
در لحظه آخرم به میدان حضور
محبوب ندیده را زیارت کردم
*******************
ای خدا من کیستم یا چیستم
قابل کوی تو هستم نیستم
تو خودت بر گو به من این راز را
من که هستم تا بگویم کیستم
*******************
بیا تا دمی سفره را وا کنیم
قناعت به یک نان و حلوا کنیم
ز فردا نگوئیم و با خوش دلی
زفردا تمنای فردا کنیم
*******************
نه من مرد عشقم نه جا می زنم
شب و روز را دست و پا می زنم
نمیدانم ار حرف دل نیست پس
من این حرف را از کجا می زنم
*******************
من مُردم اگر نمرده بودم
گل را به بهشت برده بودم
صد شکر شبی که عشق می مرد
خود را به خدا سپرده بودم
*******************
یک دل نازک پر درد نهانی دارم
درد پنهان شده از دور جوانی دارم
لیک امروز پس از عمری دور
در دم آخر خود خانه تکانی دارم
*******************
ابرم که ز آسمان تر می آیم
ناخواسته دنبال خطر می آیم
یک سینه پر از حکایت در بدری
تا شهر کرج زسنگسر می آیم
*******************
چو گنجشکی ز سنگ تو فتادم
چو آهو از تفنگ تو فتادم
جوانی در پی یاری نکو روی
سر پیری به چنگ تو فتادم
*******************
رو به دنیای سرد دی کردم
مرکبم را شبانه طی کردم
بغض پیری شکست در نایم
گریه ها با نوای نی کردم