دوبیتی های شماره 1775 الی 1786
نگار من گل داوودی من
دوای درد من بهبودی من
کمر بستی چرا یار عزیزم
برای کشتن و نابودی من
*******************
معلم در کلاسم یاوری کن
مرا آسوده از نا باوری کن
بیادم ده کتاب عاشقی را
به جای مادری پیغمبری کن
*******************
خدا یا جان رهپویان دوران
به جان خستۀ مردان حیران
فلک در کار خود سستی نهاده
بزن چرخی و دنیا را بچرخان
*******************
خداوندا برایم فکر شب کن
شبم را فرصتی بهر طلب کن
اگر در کار من دیدی خطایی
همین جایم بسوزان و ادب کن
*******************
خامه شرم آلود رنگ زرد من
واژه عاجز از بیان درد من
داد دست غم به هنگام وداع
دست گرمش را به دست سرد من
*******************
خداوندا به عشقم مبتلا کن
و درد بی دوایم را دوا کن
اگر بینی خلل دردین پاکم
به من وجدان بیداری عطا کن
*******************
تو تندیس ونوس شهر جانی
تو اورانوس دشت کهکشانی
ولیکن حیفم آید گر بگویم
به رسم دلبران نا مهربانی
*******************
خرابم کرده ای آباد سازی
به بندم کرده ای آزاد سازی
دو دنیا غم به من دادی خدایا
که با دیدار خویشم شاد سازی
*******************
اهل کابوس یا که رویائی
پای آئینه در تماشائی
گاه با خویش و گاه با دگری
آخر ای هرزه پو کجاهائی
*******************
اول ای گل غم مرا خوردی
رو نمودی دل مرا بردی
آخر کار چون دلت را زد
آخ و اوخ مرا درآوردی
*******************
یا رب نکند به گاه پیری
ما را به ببری به یک اسیری
سرمایه من دل و بمیرم
آن را زکفم اگر بگیری
*******************
پند پیران بشنو ار چه ز شهر کهنی
گوش کن حرف مرا گر چه که اهل سخنی
چاره از خویش بجو تا نشوی بیچاره
سنگ شو سنگ که گر شیشه شوی می شکنی