دوبیتی های شماره 1811 الی 1822
به برگ گل نوشتم یادگاری
گله کردم ز باد نو بهاری
گلم پژمرد و بادش برد افسوس
نبردم ره به کوی ماندگاری
*******************
چرا راه مرا همواره بستی
چرا پای مرا در ره شکستی
ببخشیدم اگر گفتم خدایا
من دیوانه مستم یا تو مستی
*******************
مبتلایم به یک بلا کردی
ناز شصت خدا چه ها کردی
پای تند مرا درین ره دور
خود شکستی و خود دوا کردی
*******************
به حق سلطان ملک ما سوائی
سزاوار مقام کبریائی
نه تنها آنچه گفتم از کم و بیش
خداوندا خدایی را سزائی
*******************
از بسکه غم جهانیان را خوردم
خود را و جهان خویش را افسردم
دیوانه شدم به کوچه ها افتادم
وقتی که به رنج این و آن پی بردم
*******************
آتشم من آتشم من آتشم
آتشی از سرزمین آرشم
عشق را ترویج خواهم کرد و رفت
گر پذیرد اهل عالم خواهشم
*******************
من به عشقت همیشه سرشارم
تو رهایی و من گرفتارم
این چه دِینی ست در تمامی عمر
توبه من من به تو بدهکارم
*******************
گاه در کار و گاه بیکارم
گاه مدیون و گه طلبکارم
گیر و داری کزین جهان دارم
غم ندارم که تا خدا دارم
*******************
گر که می سوزیم گنه کارم
گر که می سازیم طلبکارم
گر بسازی و گر بسوزانی
شک ندارم که من سزاوارم
*******************
در قمار عشق خود را باختم
گوشه ای دیوانه جایی ساختم
جان نا قابل به مشتم بود لیک
این ندانم در کجا انداختم
*******************
مگذار که از گذشته ام یاد کنم
وز آنچه نیامده ست فریاد کنم
من کشته این دمم مرا راضی کن
خود را زبلای این دو آزاد کنم
*******************
در باغ عشق جز تو گلی بو نمی کنم
بلبل صفت به برگ گلی خو نمی کنم
مانند سفره نیست مکن خواهش از دلم
دست مرا برای کسی وا نمی کنم