مرو میکده گر خاطرت گرانبارست
که پیر میکده از اهل کینه بیزار است
بسان کوه تحمل زجا نمی جنبد
زخویشتن نرود هرکه خویشتن داراست
سرود مرغ شب از روی عشق و مستی نیست
نوای هر شبهء او جنون و تکرار است
بپاس می زدگان ای عسس چه بیداری
برو بخواب که مارا خدا نگهداراست
درخت بارورم را زسنگ باکی نیست
حدیث درد من از کوتهی دیوار است
تمام عمر به کتمان راز کوشیدم
ولی چه سود رقیب از دلم خبرداراست
به پیر قافله گفتم مرو به کوه و کمر
بیا بجانب صحرا که راه هموار است