دوبیتی های شماره 1823 الی 1834
من نه جادو می کنم نه ساحرم
باطنم آئینه دار ظاهرم
حاضری در راه عشقت جان دهی
تو نمیدانم ولی من حاضرم
*******************
در آفتاب سوزان سرگشتۀ کویرم
تا درمیان آتش دستی مگر بگیرم
در کودکی شنیدم از مادرم که می گفت
در هر کجا که باشم آسیب ناپذیرم
*******************
من ماهی تنگ آب بودم
دلخسته و دل خراب بودم
تاره ببرم بسوی دریا
از هر طرفی به تاب بودم
*******************
پس مانده و مبتلای خویشم
گه در پی نوش و گاه نیشم
چون لالۀ واژگون صحرا
در حال تفکرات خویشم
*******************
منم صحرا که دایم در سکوتم
سفر مردی بدون آب و قوتم
زمستان است و بی پا پوش و عریان
اسیر حملۀ باد و بروتم
*******************
رهنوردی به شهر ایثارم
همچو ابر هنر گهر بارم
گر بدانی ز راه شیری شب
چه خبرها ز آسمان دارم
*******************
در جامعه فرد بد نبودم
در مدرسه اهل رد نبودم
بی مهری اگر چه بود آنجا
اما من از آن بلد نبودم
*******************
چون گرد جهان سفر نمودم
در دفتر خود چنین سرودم
آن روز که آسمان ما سوخت
در کشور آفتاب بودم
*******************
کدامین دفتر دل را بخوانم
که تا هر واژه آن را بدانم
خداوندا سرودی کن عطایم
که با تاریخ دنیا زنده مانم
*******************
بکن کاری که تا دل پاک گردم
مثال کوره آتشناک گردم
به زیر پای تو ای بهتر از جان
به رسم پاکبازان خاک گردم
*******************
به یادت هست عهدی با تو بستم
تو هم دادی دو دستت را به دستم
از آن ساعت به رسم انتظاری
سر راه کمر بندی نشستم
*******************
سبویم من سبویم من سبویم
شراب کهنه ای دریک کدویم
به دریایم روان کرده است یارم
خیالش می رسد من آب جویم