یار بی غار و غار بی یارست
این چنین زندگی چه دشوار است
از که دارد طمع گشایش را
آنکه در بند خود گرفتاراست
عارفی آتشین دم و گیراست
که همه کار او خداوار است
شادی وحشیانه ای دارد
هرکه از درد و غصه بیزار است
مرغ تصویر این پرنده رام
وه چه خاموش و خویشتن دار است
دل من مثل بید می لرزد
تن من هم اسیر این آوار است
شاهد حال خسته ام صحراست
کو گواه هزار اسرار است