54 - جان پناه
سرنوشتم بدست تقدیر است
عقل من پای بند تدبیر است
سیرچشمی و آرزو سوزی
کارمردان چشم و دل سیر است
دل من در شکوه خاموشی
بی صدا مرغ دام تصویراست
شاهد حال بدشت جنون
رهرو خسته جان بی پیر است
زائر کوی عشق و کعبه نور
راهکوب کویر شبگیراست
شعرمن یک تفنن ادبی است
یا چو خواب بدون تعبیر است
صخره های شکسته صحرا
جان پناه پلنگ مه گیر است