کتاب را نگشودم مگر بحضرت دوست
که هرچه واژه سبز است نام نامی اوست
به پشت سر منگر گر خدا را خواهی
نظر به آیینه کن هرچه هست رو در روست
مگر خدای زلیخا رسد به فریادش
به یوسفی که اسیر اطاق تو در توست
اگرچه بدگهری رایج است در همه جا
سرم فدای سرهرچه یار نیکو خوست
مگر به باغ محبت نمیروی گلچین
درانتظار تو گلهای لادن و شب بوست
مرا به سوی کجا می کشی به نیمه شبان
قسم بشوق عبادت که سوی ما بی سوست
مکن به چشم حقارت نظر به صحراگرد
که کار هردو جهانی خراب یک یاهوست