آنچه بهر دلم مباهات است
آفرین گفتن مناجات است
همچو نوش آفرین ربوده مرا
گل عطری که در خرابات است
عشق را گر نمی پسندد عقل
بی گمان در پی خرافاتست
آنچه مارا به بندگی خواند
کرم خسرو کرامات است
از رعیت تلاش و کوشش و کار
از خداوند ده مراعاتست
اسب می تازم و نگردانم
رخ خود از کسی که شهماتست
این ستمها که می کشم از خویش
اول و آخر مکافاتست
چه توان کرد بهر تربیتش
آنکه در اصل خویش بدذات است
در میان تمام عادت ها
راستی بهترین عاداتست
آنکه هرگز گل و ثمر ندهد
شجرریشه سست هیهاتست
پای من لنگ و از نگونی بخت
دل صحرا محل میقاتست