46 - تکسوار
بخواب ای دیده دیگر وقت خواب است
که بیداری نشان اضطراب است
کند آشفته خواب مرغکان را
سیه چنگی که در پای عقاب است
کویری را به شبها نقل مجلس
حدیث تشنه در دشت سراب است
ازآن روزی که از دل یاد دارم
اسیردست گرم التهاب است
بنازم عشق را در تنگنا نیست
گهی مهتاب گاهی آفتاب است
ستمگر هرکه در هرجا که باشد
کمین مردم جان درعذاب است
بنازم تکسوار دشت غم را
که با مجنون لیلا در رکاب است
اگر باران به صحرا بازگردد
دعای تشنه کامان مستجاب است