عیب جو نیست دیده ای که مراست
چشم صوفی به صافی دریاست
گرزمین را اسیر و پا بندم
مرغ اندیشه ام فلک پیماست
دیدهء من ندیده دریا نیست
غرقه در موج خیز طوفان زاست
عاشقم بر کمال زیبایی
زان کلام زبان من شیواست
همه آرزوی شبهایم
بر طلوع سپیده فرداست
ناله های پلنگ زخمی شب
انعکاس درونی صحراست