دوبیتی های شماره 1835 الی 1846
زیادم رفته پیرم یا جوانم
فقط من ماندم و مشتی گمانم
خداوندا چراغی کن عطایم
که در دنیای تاریکی نمانم
*******************
من ار عمری به پای تو نشستم
به غیر از تو به خود هم دل نبستم
درین دنیای پر درد تباهی
تو تا هستی من دیوانه هستم
*******************
تو کاری کرده ای دایم بمویم
سر و رو را به اشک غم بشویم
نمیدانم چه می گویم ولیکن
که خواهم بیخود و با خود بگویم
*******************
جهان را بهر خود مشکل گرفتم
به هر حرفی که گفتی دل گرفتم
برای آنکه کس را ره نباشد
در باغ دلم را گل گرفتم
*******************
به باغ تو هزارن غنچه دارم
نمی خواهم دگر یک گل بکارم
به من گفتی دلت جا مانده گفتم
دلی بهرم نمانده جا گذارم
*******************
خدای عاشق از دست بلندم
به هر یاری بنا شد دل نبندم
تمام مردم دلداده دانند
که در دلدادگی مشکل پسندم
*******************
ز خلقت آدمی زیبا پسندم
شهیر عشق از دست بلندم
به پای عشق تو ای یار خوش خو
که هستم دل ببندم یا نبندم
*******************
خدا را دیدنی ها را که دیدم
شنیدن را از این و آن شنیدم
ولی از بخت و بد اقبالی من
محبت کردم و هرگز ندیدم
*******************
دلم میخواد دو دنیا گل بکارم
چو دریا بر سر گلها ببارم
خداوندا دلی بر من عطا کن
که هرگز از محبت کم نیارم
*******************
درد را روی خود نیاوردم
هیچ کس را زخود نیازردم
تا دل گریه را نرنجانم
درلب خویش گریه را خوردم
*******************
سردی یارم و گل برفم
پر شده دانه دانۀ ظرفم
بعد یک عمر خواندن و گفتن
تازه دنبال آخرین حرفم
*******************
ای دل به کمال خود مرا بی غم کن
افکار و عقاید مرا محکم کن
ای عقل سلیم در ره یاری و مهر
مانند پیامبران مرا آدم کن