دوبیتی های شماره 1871 الی 1882
شباهنگی غمم را سخت می خورد
نم آهنگش مرا از خویش می برد
درون بسترش بیمار سختی
به حال سر نفس افتاده می مرد
*******************
پیش یارم تا گلویم گیر کرد
غم مرا از هر دو دنیا سیر کرد
من نه تنها پیر گشتم زین گذر
درد عشق من خدا را پیر کرد
*******************
در کجا آفتاب می خوابد
پای کوهی چرا نمی تابد
در بلندی نشسته در همه حال
ذرّه ها را به دیده می یابد
*******************
آسمان آفتاب می خواهد
خاطر تشنه آب می خواهد
تشنه علم و آگهی چون من
آسمانی کتاب می خواهد
*******************
هر چه دارم اگر که کم گردد
حال من خسته و دژم گردد
راست قامت بمانم از عشقت
قامتم گر چو پیر خم گردد
*******************
یک روز دلم درین جهان
روز دگرم ورای آن بود
هر روز به شکل خاص و پیری
منزلگه من فرازمان بود
*******************
یک شبی باده تا شفق بزنید
مست مستانه حرف حق بزنید
گر کتاب مرا نمی خوانید
لااقل مثل من ورق بزنید
*******************
به آنجایی که جای باورم بود
همیشه سایۀ حق بر سرم بود
به مرغ آتشی که سوخت پر زد
درون آتش خاکسترم بود
*******************
دل زارم غروری خاص دارد
چو مردان هنر وسواس دارد
تک و تنها و دور از چشم مردم
بهشت آرزو را پاس دارد
*******************
نگارم خواب چشمش مخملی بود
زبانش پر ز الفاظ بلی بود
که این انسان والا در ره عشق
مقام او ولی نامش علی بود
*******************
بندۀ خوب و با وجود خدا
اول و آخرین دست قضا
به طبیبم بگو فلانی گفت
درد مال کشیدنست نه دوا
*******************
جوانمردی ندانسته گنه کرد
به دست خویش روزم راسیه کرد
به دستم داد در دنیای تاریک
نخی سیگار عمرم را تبه کرد