دوبیتی های شماره 1859 الی 1870
هر خرابی نشان آبادست
غم طلوع سپیدۀ شادست
معنی ضد به ضد بود زیرا
خامشی خود فراز فریادست
*******************
از چاه غروب گر بترسد
کی راه دوباره را نوردد
یا رب چه شود به قهر خورشید
روزی که به خانه بر نگردد
*******************
هر کار که می کنید بسنجید
از دشمن و دوستان نرنجید
یارم زره دراز آید
دروازۀ شهر رانبندید
*******************
من کجایم خدای بنده کجا
من چه هستم به بیش لطف خدا
من که هیچم چه خوب می دانم
هیچ را هیچ می کند معنا
*******************
گفت با من ستاره ای تنها
می توان با تو رفت سوی خدا
گفتمش خود بین به عقل سلیم
بی زما بهترست یا باما
*******************
پیر کردم عشق و پاکی را
عشق پاکی و سینه چاکی را
بهترش می خرند در بازار
جنس و کالای زیر خاکی را
*******************
کمترم من یار از من بیشتر
من عقب تر هستم و او پیشتر
از گذار عمر من دارد خبر
از رگ گردن به من نزدیکتر
*******************
خرمنم آتش گرفت مور و ملخ سوختند
هر چه که سر زنده بود دیده به هم دوختند
من که بجا مانده ام در گذر زندگی
سوختن و ساختن را به من آموختند
*******************
مثل پروین و زهره و ناهید
که گرفتند تابش از خورشید
نا خدا را به جلوه می بینید
کامرانی کنید و خوش باشید
*******************
دیگر دلم آشنا ندارد
کس با دل من وفا ندارد
چندیست برای دل ربایی
زنگ در ما صدا ندارد
*******************
به طاووسی که چتری باز دارد
غروری در خور پرواز دارد
گل اندام مرا ماند که گویی
برای اهل عالم ناز دارد
*******************
عشق من گل ز شاخه چیدن بود
گر غم و عشق من پریدن بود
پر زدن هر طرف به خاطر عشق
هدف من به تو رسیدن بود