دوبیتی های شماره 1930 الی 1941
آن یکی می رود شکار کند
و آن دگر فکر استتار کند
قهر کرده نهنگ با دریا
می رود تا که افتخار کند
*******************
اسم ما سام و گر فریبرز است
صاحب اسب و خنجر و گرز است
عنقریبا به گفتۀ تاریخ
نام ما ها خدا بیامرزاست
*******************
من زمستانیم بهار کجاست
ماه شب خیز و شام تار کجاست
همه رفتند و من شدم تنها
قحط عشق است یار غار کجاست
*******************
این جهان جای برگ و بار من است
هر که در هرکجاست یارمن است
در میان تمام خصلت خوب
دوستی بهترین شعار من است
*******************
ای خوشا آن کسی که یک جا نیست
همه جا هست و هیچ تنها نیست
آتشستان آتش است اما
بهر یاران خویش سوزا نیست
*******************
غول سرخی که آسمان پیماست
در میان ستاره ها پیداست
پنچ ملیارد سال و ماه دگر
مرگ این غول مرگ هستی ماست
*******************
جز حیات خدا که فانی نیست
زنده و جاودان و باقی کیست
تازگی در سرم به مثل خدا
آرزوی دراز بی مرگی است
******************
دلم دعوی تند و تیزی کند
چو ساقی زمی باده ریزی کند
به جایی رسید است کار جهان خراب
که ناچیز هم فکر چیزی کند
*******************
شب و روز خود را دوا می خورم
دوا را برای شفا می خورم
به اینگونه گر بگذر عمر من
فقط من به درد خدا می خورم
*******************
راه پر پیچ وتنگ و تاریکم
مانده در سنگلاخ باریکم
پیش پایم هزار غصه و درد
مانده در یک چنین ترافیکم
*******************
گر چه صحرای من خزانی شد
قبلۀ اهل مهربانی شد
گرچه پیری رسید از ره دور
یادمانی زنوجوانی شد
*******************
یخ به سرما چو عشق می ورزد
دست و پایم هماره می لرزد
گر دوباره بهار باز آید
به زمستان آن نمی ارزد