دوبیتی های شماره 1954 الی 1965
صدایی در دل صحرا شنیدم
چو مرغ خسته تا صحرا پریدم
تو بودی و خدا بود و من ای یار
به غیر از این سه تن چیزی ندیدم
*******************
به پیش اهل عالم شرمسارم
زمال و زندگی چیزی ندارم
اگر چه در تمام سخت و اوقات
ندارم فرصتی تا سر بخارم
*******************
هو هوی من و کبوتران چَهِ دل
کر کرده در آسمان هستی مه دل
تا مشکل مردمان من حل گردد
یک نعرۀ یا علی زدم از ته دل
*******************
اگر چه مرد پیر دل پریشم
به چشم نوجوان سر مست خویشم
کسی از سن من پرسید گفتم
اسیری در صف هفتاد و شیشم
*******************
در بین شما هماره غربت زده ام
می سوزم و گوئیا که آتشکده ام
قومی ز کنار اهل عالم رفتتند
من ساده دلم که زان جهان آمده ام
*******************
من برایت گل رز آورده ام
با دو دنیا دَک و پُز آوردم
گشت طوفان و دسته گل را برد
باز از بخت بد بُز آوردم
*******************
بهارم رفت و پائیزم سر آمد
جوانی رفت و پیری بر درآمد
چو آتش در تنورم پخته گردید
خمیرم زیر دست من ور آمد
*******************
شبی که از کنارم می شدی رد
غم عشقت به صحرا آتشم زد
بگو با آسمان یکدم ببارد
ببارد تا گناهم را بشوید
*******************
شبی پیری به دل در زد خدایا
دلم در سینه می لرزد خدایا
اگر اندیشه ام گردد هوایی
نوشتارم چه می ارزد خدایا
*******************
پی افکار بد ذاتی نباشید
به فکر لحظۀ آتی نباشید
به دینی متکی باشید اما
کم اندیش و خرافاتی نباشید
*******************
راهی که فسانه ساز گردد
کوته نشود دراز گردد
مرد سفرش درین میانه
بهتر که به خانه باز گردد
*******************
سر راهی کسی که گل می چید
باطراوت به کوچه می خندید
به سرو روی مردم گذرش
شاد و شادانه آب می پاشید