دوبیتی های شماره 1966 الی 1977
به قرآنی که خط نور دارد
هزاران سرمه بهر کور دارد
به هر گلواژه با لطف الهی
چراغی پیش پای دور دارد
*******************
من و پروین و ماه مهر و ناهید
سفر کردیم تا دنیای خورشید
پرد عقل از سر موجود عالم
اگر گویم چه چشم باز من دید
*******************
تکیه بر خود مثل شیر نر کنید
جوشن مردانگی در بر کنید
کار سختی نیست گر در گیرودار
همچو مردان خویش را باور کنید
*******************
گلبوته دست خاک باشید
مستانه رفیق تاک باشید
دنبال پلیدها نباشید
چون آب زلال و پاک باشید
*******************
بریم جایی که جای کس نباشد
در آن راهی که پیش و پس نباشد
بریم صحرا چو گل چینان بچینیم
گلی که هم نشین خس نباشد
*******************
خدا گونه بزرگ اندیش باشید
کنار بیش مردان بیش باشید
هماره میزبان و سفره گستر
ولی مهمان خوان خویش باشید
*******************
به یک درماندگی خود را نبازید
زپر آوازگی بر خود ننازید
نخواهد ماند چیزی بهر فردا
اگر امروز فردا را نسازید
*******************
نداری را مکن از گرد خود رد
مبین آن را به چشم خویشتن بد
به هرچیزی که داری غم در آن هست
نداری غصه ای با خود ندارد
*******************
بیا با هم کلامی تازه گوئیم
زشهر بی در و دروازه گوئیم
بگوئیم از خدا و بندۀ او
زبی اندازه از اندازه گوئیم
*******************
شبی از شهر عشق و راز گوئیم
زآخر قصه از آغاز گوئیم
چو حرف عشق آمد در میانه
ز حافظ شاعر شیراز گوئیم
*******************
غریبم من غریب این دیارم
غریبی از دیار سر بدارم
گله هرگز ندارم من زیاران
زدست خویش در حال فرارم
*******************
من خمارم اگر سیه مستم
نیستم ظاهرا اگر هستم
دیگر این را خودم نمیدانم
زیر دستم و یا زبر دستم