40 - سربلندی
ترزبانی من زیک دریاست
آبرویم سروده ای ماناست
پاپی نور در شب میقات
تکیه گاهم سیاهی شبهاست
باشبی سرد گرچه درگیرم
پشت گرمی من ز روز خداست
در طلب ار چه مانده ام اما
پای عشقم هنوزهم پویاست
بخت من در حضور جمع جنون
آسمان را ستاره ای تنهاست
رنج کابوس را نخواهم برد
تا نظرگاه خواب من رویاست
دل من در پناه صخره صبر
گل سنگ نشسته بر خاراست
سربلندی من ز درویشی است
این عنایت زعالم بالاست
می کنم مدح جاودانه عشق
تا زبان حقیقتم گویاست
من که امروز سر خوش و شادم
پس چه باکم از آفت فرداست
عشق را ترجمانی گویایی است
هرکه در شهر آبرو رسواست
گه نشیب و گهی فراز و دلم
خام این رسم کهنه دنیاست
آنچه گفتم شعار خوشبختی است
لیک در پشت آن هزار اماست
نیست باکم زاهرمن که خدا
کرم مرتضی علی باماست
گفت رندی بگو که نامت چیست
گفتمش مخلص شما صحراست