هر کس بباغ رفته خواهد گلی بچیند
یا این که پیش گل ها بی گفتگو نشیند
در زیر آبشاری تن شوی صاف جویی
هر دم تلاش می کرد سر چشمه را ببیند

********

کیست مارا گوشمالی می دهد
درد را در دیر سالی می دهد
نو جوان را ساغر پر پیر را
در خماری جام خالی می دهد

********

بنا گردد اگر بی تاب باشم
چو کشتی بر سر غرقاب باشم
بنا شد گر نبینم روی ماهت
همان بهتر که من در خواب باشم

********

گناه من گناه خام دستی ست
وخامی خود دلیل کهنه مستی ست
من این هایی که می گویم شب و روز
نشان بارزی از خود پرستی ست

********

زبعد مرگ من هرگز نموئید
مرا با آب دریاها بشوئید
هوای من اگر کردید روزی
مرا در گفته های من بجوئید

********

منی که سرپناه خویش بودم
همیشه پیش و نیک اندیش بودم
چو دل با دیگران بستم به خواری
پس افتادم اگر چه پیش بوددم

********

او شعار شکست من می داد
نیستی را به هست من میداد
من اگر در پیش روان بودم
عاقبت کار دست من می داد

********

در کجا غفلتم نمایان شد
از کجا خانه ام بیابان شد
خود نمی دانم این چه رازی بود
خانه راحتم خیابان شد

********

دانه گندمی که بسته شدم
خرمنی از هزار دسته شدم
باز انبار و آتش و سفره
من از این کار خویش خسته شدم

********

کاروان همیشه در راهم
روی در روی چاله و چاهم
خسته ام کرده کاروان داری
من دگر کاروان نمی خواهم

********

هر که دیدم شکایتی دارد
شکوه بی نهایتی دارد
گاهگاهی کتاب بی سر و ته
ازمحبت حکایتی دارد

********

زپای پینه دارم هر چه دارم
زدرد سینه دارم هر چه دارم
اگر چهر سحر گاهی خدائیست
من از آدینه دارم هر چه دارم

********

خواب با من به خواب می آید
بهر جلدی کتاب می آید
پی هر چیز می رسد از راه
به هوای سراب می آید