دوبیتی های 2347 الی 2358
موج خیزی تو و گوهر داری
گوهری از همگان سر داری
من که محرومم از این گوهر ناب
خوش به حال تو که مادر داری
********
تاکه غم هم به دل و جان خوریم
خم بزرگیم و لبالب پریم
گر گل صد برگ خدایی شویم
حتم بدانید نمی پژمریم
********
گلدان گلی که کاشتم من
نقش تو بر آن نگاشتم من
گلدان گلم شکست با آن
یک عالمه حرف داشتم من
********
شهری که در آن پر از هراسه
اهلش همه دزد و بی کلاسه
هر کس پی کار و بار خویشه
سگ صاحب شو نمی شناسه
********
مست با باغ گفتگو کردم
زنده گشتم گلی که بو کردم
عشق چون عقده از لبم بر داشت
آنچه نا گفتنی ست رو کردم
********
به چشمم سنگسر در ثمینه
به شهری که تو دنیا بهترینه
خدا می دونه و مولای موجود
دل من عاشق این سرزمینه
********
هرچند بود کلام بی حد
زیبا و قشنگ و خالص و بد
گر میل خدای تو نباشد
یک روز دگر نخواهد آمد
********
من به عشق تو زندگی کردم
زندگی با دوندگی کردم
من به پای تو ای خدای کریم
بنده بودم که بندگی کردم
********
آن که دایم به خویش مشغول است
مثل عرضیست در پی طول است
زندگی زندگیست معلوم است
مرگ همواره فعل مجهول است
********
هر گیاهی که سر زد از دل خاک
می شود آخرش گریبان چاک
لیک هرکس هوای پاکی داشت
خاک باید شود که گردد پاک
********
مکن کاری دل از تو خسته گردد
غمت پیوسته و بر جسته گردد
مکن کاری در این آشفتگی ها
در دنیا به رویت بسته گردد
********
خداوندا شبم را روز گردان
مرا بر اهرمن پیروز گردان
چو خورشیدی که بی ابر و غبار است
چراغم را جهان افروز گردان