دوبیتی های 2359 الی 2370
میان درشتان که بسیار ریزم
به هر کار خود در نبرد و ستیزم
همه زین و آن در گریز و من اما
نمی دانم از خود چرا می گریزم
********
مرا در کوه و صحرا می توان دید
چو ماهی پیش دریا می توان دید
به هر جایی که مجنون پا به پا رفت
کنار اهل دنیا می توان دید
********
آوای پرنده های زیباست
پرخاش طلاطمی ز دریاست
در همهمه جهان هستی
خاموش ترین سکوت از ماست
********
بیا با هم دمی تنها نشینیم
چو کشتی بر لب دریا نشینیم
به پای دامن کوهی چو مجنون
به پاس خاطر صحرا نشینیم
********
کنار سنگ خارا گریه کردم
به تنها ئی صحرا گریه کردم
گرفته سیل غم دنیای ما را
برای اهل دنیا گریه کردم
********
نهنگ غم به جانم حمله ور بود
منم زخمی و دل خونین جگر بود
به ساحل چون رسیدم دیدم ازغم
نه مادر بود و نه رد پدر بود
********
نمی دانم چرا دل بی خیاله
نه فکر آتی و نه فکر حاله
به خواب غم فرو رفته است این دل
همان بهتر بخوابه تا نناله
********
مرا راحت ز راه سو به سو کن
خلاصم از دل بیهوده پو کن
برای اینکه من آرام گیرم
زبازار محبت گفتگو کن
********
بیا بنشین و با من گفتگو کن
خلاصم از دو دنیا جستجو کن
برای اینکه بر گردم به پاکی
مرا با آب دریا شستشو کن
********
درست اندیش و پر کارم تو کردی
زدرد وغم سبکبارم تو کردی
مرا بردی به باغ مهربانی
نگهبان گل و خارم تو کردی
********
مثال ابر غم ریزی تو ای دل
گیاه زرد پائیزی تو ای دل
بگو در این دو روز زندگانی
چرا بامن گلاویزی تو ای دل
********
به مردم نعمت سرشار دادی
دلی آگاه و نیکو کار دادی
به این و آن دو دنیا شادکامی
به من اندیشۀ بیمار دادی