دوبیتی های 2371 الی 2382
مرا در کوه و صحرا می دوانی
چو آهو بهر شیرم می درانی
همه در گرد کویت جمع جمعند
ولی ما را زدنیا می پرانی
********
دلم تنگ و دلم تنگست امشب
صدایش گریه آهنگست امشب
زمین و آسمان و عشق و مستی
چو ابر تیره غمرنگست امشب
********
برایم سنگسر تنها دودنیاست
که اینجا جای مردان تواناست
فدا کردن برای سنگسر جان
تعصب نیست عرق ملی ماست
********
اگر روزی خدای راز گردم
چو مرغی طالب پرواز گردم
دلم خواهد زدست کج خیالان
زشهر خود به صحرا باز گردم
********
پس مزن دست مرا ای یارم
پای بفشار و بکش بر دارم
از تو گر مرگ رسد خوشحالم
این قدر تاب تحمل دارم
********
تویی یک ساحل و من چون ریگم
تو سپس در لغتی من لیکم
من در آغوش تو تو در دل من
تو زمن دوری و من نزدیکم
********
با خود زمان دوری من در جدال بودم
گه پخته گاهگاهی چون سیب کال بودم
در لحظه رهائی از دست دیر سالی
تا مدت درازی زیر سوال بودم
********
آن یکی گلفروش و آن ساقی ست
آن یکی سر به راه و آن یاغی ست
رفت از سینه ها حقیقت مهر
از محبت حکایتی باقی ست
********
برآنم تو را گر که پیدا کنم
تو را رونمای تماشا کنم
اگر فرصتی بود از جان و دل
دگرگونیم را تمنا کنم
********
خدا را سنگسر یک شهر زیبا ست
گزیده از تمام شهر دنیا ست
همه دلداده این سرزمینند
وطن خواهی غرور ملی ما ست
********
سنگسر آفتاب و مهتابم
آبرو دار خاکم و آبم
از تو ای روشنی ندارم غم
تو که بیداری من اگر خوابم
********
ما به بندیم و باز می خندیم
شهر بندان شهره بندیم
بندیان گریه بر لب اما ما
خون دل می خوریم و خرسندیم