دوبیتی های شماره 2544 الی 2555
به عشق نگاری دل آشفته ام
میان دو دریای غم خفته ام
به هنگام بیداریم در سحر
کتابی در آغوش شب گفته ام
*****
قبل از اینکه غم بیاید شاد باش
پیش از بندی شدن آزاد باش
اهل آبادی عشقی گر چو من
در خرابی رو مکن آباد باش
*****
نداری زینت آب و گلم بود
در و دشت و بیابان منزلم بود
تمام عمر با بی همزبانی
غم و اندیشۀ غم در دلم بود
*****
چه می شد گر دل من شاد می شد
بمانند دهی آباد می شد
چه می شد سینۀ سردم به گرمی
بمانند مه مرداد می شد
*****
چرا ای یار من در خواب ماندی
به خواب خویشتن بیتاب ماندی
خودت رفتی و تا یک عمر دیگر
چو عکسی در درون قاب ماندی
*****
خدایا من گدایم تو خدایی
خدایا من ترایم تو که رایی
ز هرکس پرس و جو کردم نگفتند
تو مثل خویشتن یا مثل مایی
*****
چرا طوطی من در قاب مانده
چو قویی در درون آب مانده
نمی خواند چرا بهرم ترانه
مگر این مرغ حقگو خواب مانده
*****
گل گفت گر متینید
پا بند خلق و دینید
در دشت و کوه و صحرا
لطفا گلی نچینید
*****
رفیق هر شب ملای رومم
خدایم بنده ام زین دو کدامم
نمی دانم چه می خواهم بگویم
همیشه من اسیر این علومم
*****
صدای گرم پیران و جوونه
مسلمانه جهوده اینه اونه
همه گویند صحرا ده اجازت
کبوتر در دل شب ها بخونه
*****
صبح گردید و دیده بیدار است
آخرین لحظه های دیدار است
هر چه را زندگی نهادم نام
در همین جنب و جوش و پیکار است
*****
زندگی کاش بی دغل می شد
زهر در کام ما عسل می شد
کاش در زندگی مشکل ساز
مشکل ما همیشه حل می شد