دوبیتی های شماره 2556 الی 2567
کتاب عشق را چون باز کردم
در آن صد گونه کشف راز کردم
ولی هر بار چون کردم تمامش
زنو این گفته را آغاز کردم
*****
در ایل هماره مرد بی باکم من
در کوه عقیده نور و پژواکم من
گر خرده به گفته ام نگیری گویم
درویش رهای چشم و دل پاکم من
*****
دریای من ار پر آب می شد
آئینه آفتاب می شد
انگور خیالم اربعینی
صد خمره پر از شراب می شد
****
درد و درمان همیشه با هم بود
گاه آن یک زیاد و این کم بود
هر چه بر ما رسیده و نرسید
همه در دست شادی و غم بود
*****
غم من آشنایی می دهد باز
نشان از جابجایی می دهد باز
اگر عمرم سر آمد خاک گورم
به من درس خدایی می دهد باز
*****
به بارانی که میبارد شب و روز
گل آلاله می کارد شب و روز
برایم از بهشت آرزو ها
زسر سبزی خبر آرد شب و روز
*****
یک عمر حرف سادگی از ما و من زدم
حرفی زنقش دلبر سیمین بدن زدم
مردم به شعر نو طلبیدند یار را
من هم قلم زیار به شعر کهن زدم
*****
به دنیایی که مانند سرابه
یکی بیدار و آن دیگر به خوابه
ولیکن سر نوشت هر کدامش
هزاران صفحه ای از یک کتابه
*****
همیشه بهترین جا خلوتم بود
بهشت آرزوها عزلتم بود
اگر خوب و اگر بد در دوعالم
همین دیوانه بازی قسمتم بود
*****
نگارم بر لبانش نوشخنده
مثال مردم بی قید و بنده
ولی در عشق هر باری که دیدم
به مانند شما مشکل پسنده
*****
من ترک در و دیار کردم
دیوانگی اختیار کردم
تا آنکه به دام کس نیفتم
از شهر شما فرار کردم
*****
خود باوری تو در رها ئیست
دل دادن تو ز دلربا ئیست
خود را تو اگر زدل شناسی
این معنی آخر خدا ئیست