دوبیتی های شماره 2602 الی 2613
بامنی با خویشی
ملکی درویشی
به سپیدی نرسی
تا سیه اندیشی
*****
پس روی یا پیشی
کم کم یابیشی
مرد زانو به بغل
به چه می اندیشی
*****
دریای محبت است این دل
صحرای مشقت است این دل
دیوانه پادشاهی هر دو جهان
معشوقه قدرت است این دل
*****
چرا با فکر کالی ای دل ای دل
به حال نک و نالی ای دل ای دل
نگفتی اندرین دنیای شادی
چرا آزرده حالی ای دل ای دل
*****
من و تو صاحب یک گونه اسمیم
اسیر خواهش یک اسم و رسمیم
در این دنیای پر آشوب هستی
به دست خویش در دام طلسمیم
*****
دلی دارم ولی دلبر ندارم
سری دارم ولی همسر ندارم
اگر چه روز و شب می گویم از عشق
ولی خود گفته را باور ندارم
*****
دلم چون عشق را آغاز می کرد
پس آنگه ساز خود را ساز می کرد
چو در کارش گره می خورد در دم
به دست عشق آن را باز می کرد
*****
هر جا که فسانۀ ستم بود
اندوه همیشۀ درم بود
این بود ونبود آن به پیری
آشفتگی و غم دلم بود
*****
چون عکس تو را به قاب دیدم
در حالت اضطراب دیدم
هر جا که به یادم آمد آن حال
در شادی و غم عذاب دیدم
*****
خواهشی را به خنده رد نکنید
راه کس را زکینه سد نکنید
خوب و بد را اگر که می دانید
خوب باشید و کار بد نکنید
*****
بیا روز و شب را خدایا کنیم
از امروز فکری به فردا کنیم
بیا تا زاندشه پاک خود
خدا را زدنیا تمنا کنیم
*****
دلم از آجر و سنگه ندونم
ویا چون ابر غمرنگه ندونم
همه دلتنگ هستند یا در اینجا
دل من یک نفر تنگه ندونم