دوبیتی های شماره 2614 الی 2625
اگر دنیای مردم تکه پاره ست
ویا دلهایشان چون سنگ خاره ست
ولی در گوش من هر روز و هر شب
صدای سبز گلبانگ مناره ست
*****
درون کلبه صحرا شبی نماز کنید
اگر نماز میسر نشد نیاز کنید
ویا چو حافظ بیدار در دل شب تار
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
*****
یار من آتشی زغم افروخت
نرم و آرام جان ما را سوخت
شعله شد سوزن و نخش آتش
رخت غم را به قامت من دوخت
*****
ماه بگرفته ، می نوازد طشت
عاشقی در سه راه گوهر دشت
يار گم كرده ، چراغ به دست
پیش من بود و در پیم می گشت
*****
خرابی را به آبادی رسانید
غم دل را به دلشادی رسانید
دل از دنیا چو کندی خویشتن را
به آبادی آزادی رسانید
*****
الهی بد دلی در تو نماند
و اهریمن تو را بر خود نخواند
الهی در شب تاری که داریم
چراغ خانه ها روشن بماند
*****
یار من جای مرا پرسیده است
بهر من دسته گلی آورده است
من ندانسته و او دانسته
با گلی قاپ مرا دزدیده است
*****
دیده بارانیست فکر جا کنید
در پناه خانه ای ماوا کنید
یا به مهری یا به نازی در جهان
خویشتن را محرم دل ها کنید
*****
صحبت من کلام تمثیلی ست
کار من دائما به تعجیلی ست
کار من مانده از نگونی بخت
باز امروز روز تعطیلی ست
*****
به پای خود به دنیا آمدم من
برای یک تماشا آمدم من
پشیمان گشتم و با خویش گفتم
چرا زآنجا به اینجا آمدم من
*****
هر گه که زخود گریختم من
از هجر خودم گریستم من
با جنگ وگریز اهرمن را
با هر کلکی فریفتم من
*****
صاف مهری صحبت از آیینه داشت
یک دل پر طاقت بی کینه داشت
این نمایانگر برای سنگ و من
قصه ها از غصه دیرینه داشت