کجا بسیار دانا فکر ساده ست
کجا مجذوب حق در فکر باده ست
کجا دارا به فکر بینوا یی ست
سواره کی خبر دار از پیاده ست
*****
شب ما روز می گردد بزودی
فلک دلسوز می گردد بزودی
نوشتار من و تو آسمانی
قلم پیروز می گردد بزودی
*****
بنده در راه طلب جز بنده نیست
هر که جز این ره رود پاینده نیست
تکیه بر یک نقطه دارد در جهان
مرد عاشق ماهی لغزنده نیست

*****
شهره شهر شدم لیک ندارم چیزی
تا بدان تکیه کنم در گذر پاییزی
روح بیمار و تن خسته و حالی نگران
این بود حاصل بی فکری و نا پرهیزی
*****
امروز اگر خوشی به فردا منگر
گر اهل طبیعتی به رویا منگر
دنیا زبرای مردم دنیا هست
تو اهل دلی دمی به دنیا منگر
*****
زندگی با من مدارا می کند
گفتگو با چشم بازم می کند
من مگر مردم که دانا در کتاب
صحبت از دارا و سارا می کند
*****
عشق را در نظرم ورزیدم
به ترازوی عمل سنجیدم
از که باید گله یی ساز کنم
من که از مرده محبت دیدم
*****
حالا بگو چه کار کنیم
با یکدیگر قرار کنیم
بیا بسوی نا کجا
زدست غم فرار کنیم
*****
زمین و آسمانم کی میایی
گرفتار جهانم کی مییایی
بگو با من در این عصر جدایی
به عشقت نیمه جانم کی مییا یی
*****
به دنیای گل تا که بو برده ام
برای هزاران دل افسر ده ام
به هجر و به وصلی که دیدم زیار
نه شادم به شادی نه دلمرده ام
*****
زهجران یارم دل افسرده ام
زبس بار بیگانگان برده ام
چو زانوی غم را بغل کرده ام
شدم غمخورک بس که غم خورده ام
*****
یک شبی صحبت از غرض کردی
صحبت از جوهر و عرض کردی
با چنین گفتگوی بالایی
سر نوشت مرا عوض کردی