دوبیتی های شماره 2805 الی 2816
کجا بسیار دانا فکر ساده ست
کجا مجذوب حق در فکر باده ست
کجا دارا به فکر بینوا یی ست
سواره کی خبر دار از پیاده ست
*****
شب ما روز می گردد بزودی
فلک دلسوز می گردد بزودی
نوشتار من و تو آسمانی
قلم پیروز می گردد بزودی
*****
بنده در راه طلب جز بنده نیست
هر که جز این ره رود پاینده نیست
تکیه بر یک نقطه دارد در جهان
مرد عاشق ماهی لغزنده نیست
*****
شهره شهر شدم لیک ندارم چیزی
تا بدان تکیه کنم در گذر پاییزی
روح بیمار و تن خسته و حالی نگران
این بود حاصل بی فکری و نا پرهیزی
*****
امروز اگر خوشی به فردا منگر
گر اهل طبیعتی به رویا منگر
دنیا زبرای مردم دنیا هست
تو اهل دلی دمی به دنیا منگر
*****
زندگی با من مدارا می کند
گفتگو با چشم بازم می کند
من مگر مردم که دانا در کتاب
صحبت از دارا و سارا می کند
*****
عشق را در نظرم ورزیدم
به ترازوی عمل سنجیدم
از که باید گله یی ساز کنم
من که از مرده محبت دیدم
*****
حالا بگو چه کار کنیم
با یکدیگر قرار کنیم
بیا بسوی نا کجا
زدست غم فرار کنیم
*****
زمین و آسمانم کی میایی
گرفتار جهانم کی مییایی
بگو با من در این عصر جدایی
به عشقت نیمه جانم کی مییا یی
*****
به دنیای گل تا که بو برده ام
برای هزاران دل افسر ده ام
به هجر و به وصلی که دیدم زیار
نه شادم به شادی نه دلمرده ام
*****
زهجران یارم دل افسرده ام
زبس بار بیگانگان برده ام
چو زانوی غم را بغل کرده ام
شدم غمخورک بس که غم خورده ام
*****
یک شبی صحبت از غرض کردی
صحبت از جوهر و عرض کردی
با چنین گفتگوی بالایی
سر نوشت مرا عوض کردی