دوبیتی های شماره 2793 الی 2804
سمندر وار با آتش صفا کن
چو آئینه خودت را رو نما کن
اگر با هیچ کس میلی نداری
چو مردان خدا رو بر خدا کن
*****
شبی را در درون خود سفر کن
دل وامانده را از ره خبر کن
به مانند شتر بانان دنیا
میان ره نوای عشق سر کن
*****
دلم در تنگه دل گیر کرده
چو شیرم طعمه زنجیر کرده
نیامد یار و این بی دست و پایی
مرا چون دیر سالان پیر کرده
*****
چرا ای دیده ام بی شور گشتی
چو فانوس فلک کم نور گشتی
برای آن که را هم را نبینم
در آغاز جوانی پیر کردی
*****
چو دیگ معرفت در جوش باشید
به دل در جوش و لب خاموش باشید
به رسم کودک نو خوان مکتب
به خاموشی سرا پا گوش باشید
*****
باز در دام بلا افتادم
باز از نشو و نما افتادم
به که نازم که در این دام بلا
من که از چشم خدا افتادم
*****
تو که آسمانی و بر جسته ای
چرا اینچنین زار و دلخسته ای
تو که در سخاوت بدی یکه تاز
در باز خود را چرا بسته ای
*****
چراغ مهر و مه باشد به دستم
به راه زندگی همواره هستم
اگر چه بسته ام در بر رخ خویش
در اندیشه را هرگز نبستم
*****
سفر در پیش و تاریک است راهم
شبی تاریک و باریک است راهم
اگر چه سنگلاخ و پا خراش ست
ولی بسیار نزدیک ست راهم
*****
اگر که اهل دلی یا بلند آئینی
همیشه در پی شادی بکوش و خوش بینی
فراق و وصل به یک گونه می کنند عمل
یکی به تلخی و آن دیگری به شیرینی
*****
شبی در خواب در پیکار بودم
به فکر انتهای کار بودم
چو از خواب گران بر خاستم من
به مستی در کنار یار بودم
*****
گاه در خواب گاه بیداریم
گه سلامت گهیش بیماریم
زندگی می کنیم و خوشحالیم
گر که داریم و گر که ناداریم