سمندر وار با آتش صفا کن
چو آئینه خودت را رو نما کن
اگر با هیچ کس میلی نداری
چو مردان خدا رو بر خدا کن
*****
شبی را در درون خود سفر کن
دل وامانده را از ره خبر کن
به مانند شتر بانان دنیا
میان ره نوای عشق سر کن
*****
دلم در تنگه دل گیر کرده
چو شیرم طعمه زنجیر کرده
نیامد یار و این بی دست و پایی
مرا چون دیر سالان پیر کرده
*****
چرا ای دیده ام بی شور گشتی
چو فانوس فلک کم نور گشتی
برای آن که را هم را نبینم
در آغاز جوانی پیر کردی
*****
چو دیگ معرفت در جوش باشید
به دل در جوش و لب خاموش باشید
به رسم کودک نو خوان مکتب
به خاموشی سرا پا گوش باشید
*****
باز در دام بلا افتادم
باز از نشو و نما افتادم
به که نازم که در این دام بلا
من که از چشم خدا افتادم
*****
تو که آسمانی و بر جسته ای
چرا اینچنین زار و دلخسته ای
تو که در سخاوت بدی یکه تاز
در باز خود را چرا بسته ای
*****
چراغ مهر و مه باشد به دستم
به راه زندگی همواره هستم
اگر چه بسته ام در بر رخ خویش
در اندیشه را هرگز نبستم
*****
سفر در پیش و تاریک است راهم
شبی تاریک و باریک است راهم
اگر چه سنگلاخ و پا خراش ست
ولی بسیار نزدیک ست راهم
*****
اگر که اهل دلی یا بلند آئینی
همیشه در پی شادی بکوش و خوش بینی
فراق و وصل به یک گونه می کنند عمل
یکی به تلخی و آن دیگری به شیرینی
*****
شبی در خواب در پیکار بودم
به فکر انتهای کار بودم
چو از خواب گران بر خاستم من
به مستی در کنار یار بودم
*****
گاه در خواب گاه بیداریم
گه سلامت گهیش بیماریم
زندگی می کنیم و خوشحالیم
گر که داریم و گر که ناداریم