دوبیتی های شماره 2757 الی 2768
چرا خورشید از من رو گرفته
نهانی ذکر یا من هو گرفته
به درد و آه و حرف سرد گویان
دل بی همزبانم خو گرفته
*****
شتر بانان شتر را بار کردند
هوای یار خوش هنجار کردند
بنازم مردمی را کز سر عشق
دو دنیا را فدای یار کردند
*****
بهار آمد که دنیا تازه گردید
وهر اندازه بی اندازه گردید
از آن روزی که راه عشق وا شد
جهان عشق پر آوازه گردید
*****
عشق در من سخت زاری می کند
از دو چشمش آب جاری می کند
چون نمی داند که در جان من ست
در کنارم بی قراری می کند
*****
میمانی تو در جهان و من می پوسم
من رمز و تو واژه های در قاموسم
تو دست مرا بوسه زدی از سر مهر
من در عوضش پای تو را می بوسم
*****
لبت سوز غم آهنگی ندارد
لب من با لبت جنگی ندارد
از آن روزی که دل از من بریدی
حنایت پیش من رنگی ندارد
*****
خال در چهره گل زیبا یی ست
سالک مانده به ره رعنایی ست
داغ دل یک اثر پنهانی ست
داغ پیشانی من رسوا یی ست
*****
ماه از پشت ابر غم تابید
تا مرا دید زیر لب خندید
خنده گوی روشن شبخیز
بار دیگر مرا به فکر کشید
*****
صدای پای دلبر را شنیدم
وضویی ساختم آن سو دویدم
چو قامت بستم از شوق رخ دوست
خدا را در سر سجاده دیدم
*****
چشم دلم که آسمون تاره
درد و بلا برای من می باره
عشق سیاه من یه روزگاره
روی دلم آتش غم می ذاره
*****
عمر من را زغم تبه کردی
روزگار مرا سیه کردی
خود نمی دانی از سیه کاری
همۀ عمر را گنه کردی
*****
یک شب آهنگ یک سفر کردم
هر چه ره مانده را خبر کردم
هر خطر کز سفر به پیش آمد
مرد مردانه بی اثر کردم