دوبیتی های شماره 2745 الی 2756
زداغ سینه سوز خود ننالی
ننالیدی اگر بر خود نبالی
اگر در روز و شب اینگونه بودی
میان سالمردان مرد سالی
*****
اگر دل با خس و خاشاک می شد
گل محمدی غمناک می شد
به دنیایی مرا بردند کانجا
کسی که خاک می شد پاک می شد
*****
به عشق روی یارم مست مستم
شراب سرخ آنجایی به دستم
خدا داند که در دنیای مستی
اگر هستم به عشق یار هستم
*****
گر که خواهی که مرد سر باشی
یکه تازی در این هنر باشی
مثل آیینه دار مکتب عشق
باید اول که خود نگر باشی
*****
هر چه بیزاری از الم کردم
شادیم را فدای غم کردم
لیک بر خود رسیدم آخر کار
کند و کاوی که با دلم کردم
*****
کوله بار غمم چه سنگین ست
دل بی یاورم چه غمگین ست
این دلی را که من از آن گفتم
مثل باغ بدون پرچین ست
*****
صبر از دست من گریزان ست
بسکه درد زمان فراوان ست
ظاهرا خنده از لبم جاری ست
باطنم تا همیشه گریان ست
*****
رهرو راه تازگی خسته ست
پای افکار سوژه بشکسته ست
من نمی دانم این چه احوالی ست
راه اندیشه همه بسته ست
*****
نمی دانم که را تو می پرستی
مسلمانی یهودی از چه دستی
برای من بتی در خانه دل
برای دیگران هر چی که هستی
*****
خرابی سازش و آبادیم بود
قفس همسایه آزادیم بود
خرابی و رهایی و غم من
نمک پرورده دلشادیم بود
*****
همیشه کرده ام از کار زشت خود پرهیز
ولی نگشت برای من این غرور انگیز
تو نیز گر که نشستی که کار بد بکنی
ازین اریکه بی پایه جهان بر خیز
*****
گر در ره مهر پای بندید
بر فکر بلند کس نخندید
در ها همه بسته گشت سوگند
در را به رخ خدا نبندید