دوبیتی های شماره 2733 الی 2744
بیا ای دل زصحرا ها گذر کن
گل یک روزه را دایم نظر کن
اگر دیدی خدا را اندر آن گل
مرا هم با اشاراتی خبر کن
*****
عشقی که دل می ورزه
تار دلم می لرزه
آخه بگو ببینم
دنیا به این می ارزه؟
*****
وقتی هوای پیکره دال می کنم
با نقطه ای حروف مرا ذال می کنم
اینگونه ای که در پی هر حرف می روم
با واژه های سبز زمان حال می کنم
*****
تندیس تو را چو پا گرفتند
از عاطفت و حیا گرفتند
عکسی که درون قاب دل بود
از آینه خدا گرفتند
*****
یاس دیوار باغ افسردند
گل آبی در آب پژمردند
من نمی دانم این اواخر عمر
آرزوهای من چرا مردند
*****
کو کجا شد محبت و یاری
عشق و دلدادگی و همیاری
همه جا رو نموده بر مردم
درد افسردگی و بیماری
*****
آه ای آسمان خراب شوی
مثل آهوی دل کباب سوی
گر زمن دست بر نمی داری
شامل درد اضطراب شوی
*****
همه جا حالت ولنگاری ست
همه جا درد زندگی جاری ست
مردم شهره در کرامت را
این چه عشق و محبت و یاری ست
*****
نیمه شبی رفت به سوی خدا
در طلب روزی خود یک گدا
گفت بده روزی هر روزه را
گفت که ای بنده برو صبح بیا
*****
خسته ام خسته ام زبیماری
از سیه حالی و بد افکاری
این چنین زندگی که ما داریم
خواب بهتر بود زبیداری
*****
دنیای مشقت ست این دل
کاشانه محنت ست این دل
وقتی که به عشق رو نماید
کانون محبت ست این دل
*****
دلم از عشق یاری زار می زد
هماره زار چون بیمار می زد
برای اینکه از غم فارغ آید
بلای آسمان را دار می زد