دوبیتی های شماره2721 الی 2733
خاموشی من ز خانه تنگ دل ست
افسردگییم زسردی سنگ دل ست
از هر طرفی ز نا همایون فالی
غم بر سر غم نشسته آونگ دل ست
*****
دو چشم خویش را درویش کردم
همیشه زندگی با خویش کردم
زترس اهرمن در خانه دل
نشستم لیک در را پیش کردم
*****
چرا من خویش را بی تاب دیدم
به دنیا آمدم یا خواب دیدم
چنان من تشنه این راه بودم
سرابی را به چشمم آب دیدم
*****
بگو ای باغبان گل در چه حاله
سر حاله و یا رو بر زواله
بگفتا باغبان گل شاد و خندان
و بلبل گرد او در قیل و قاله
*****
نه گنه کردم و نه غم خوردم
هرگز از مشکلی نیازردم
لیک چون عشق رو به من آورد
به زیادی قسم کم آوردم
*****
بوی نرم بهار در تن تو ست
نور مه در چراغ روشن تو ست
من که رفتم از این جهان اما
یار من خون من به گردن تو ست
*****
به دست توست رنج کاهش من
به میل تو ست هر آسایش من
مکن رد در کهن سالی و سختی
خدایا از کرامت خواهش من
*****
گر پیر شدم ولی شما نگذارید
من خسته دلم مرا به غم مسپارید
من پیر نیم اگر شما از سر مهر
این آینه را زروبرو بر دارید
*****
نمی خواهم کسی پر کنده باشد
فقط با نام بودن زنده باشد
بنازم آدمی کز آدمیت
به فکر مردم آینده باشد
*****
مدتی هست که از جوش صدا افتادم
مست و خاموشم و از چشم خدا افتادم
باغ پاییزی و من هم گذرا در دل شب
سیب سرخم که به دامان شما افتادم
*****
دوست دارم سکوت شب ها را
حالت خواهش و تمنا را
دوست دارم که در شکسته دلی
از دعا ها فقط خدایا را
*****
چرا دیوانه بازی می کند دل
چرا با من نسازی می کند دل
میان این همه آباد سازان
چرا ویرانه سازی می کند دل