دوبیتی های شماره 2698 الی2708
عسل بودی ولی نوشت نکردم
چو پیراهن در آغوشت نکردم
اگر چه رفته ای از پیشم ای یار
ولی هر گز فراموشت نکردم
*****
درختی در خیالم ریشه کرده
دلم را گوشه ای از بیشه کرده
هزاران شکر بین اهل عالم
مرا هم صاحب اندیشه کرده
*****
وقتی ز اصل آینه ها دور می شوی
یا همچو آفتاب زمان عور می شوی
در بین این ستاره و در آسمان نور
هر چند جور وصله ناجور می شوی
*****
در پای نور حامل خورشید می شوم
نور حضور چرخه امید می شوم
این ها اگر نشد به سرا پرده حضور
فرزاد مهربانی و فرشید می شوم
*****
زندگی کردنم زعادات است
گاه شکر و گهی شکایات است
نفسی را که می کشم هردم
بهترین شیوه مناجات است
*****
قحط خوش نامی و جوانمردیست
آتش عشق رو به دمسردیست
مهر و مردانگی و عشق و وفا
همه یک جا به حال رخ زردیست
*****
از که باید زقهر و کین نالید
از که باید ز آگهی بالید
سادگی را اگر طلب کردیم
در کجا می شود نمد مالید
*****
ای خدا چهره ها چرا زرد است
دست و دلها چرا سرد است
این همه درس و مشق و پر کاری
حاصل آن همین ره آورد است؟
*****
پیر و برنا زراه بیخبر است
هر کجا می روی زبد بدتر است
دل به دریا زدن هنر نبود
در گذاری که سخت پر خطر است
*****
خدا را در دل خود بندگی کن
چو خورشید جهان تابندگی کن
اگر داری به راحت باش با آن
نداری با قناعت زندگی کن
*****
مریزان پیش مردم آبرو را
مکش هرگز به شهوت گفتگو را
رخ زردی که داری در همه حال
به سیلی سرخ دار این رنگ و رو را